ني محزون
:شهريار
امشب اي ماه به درد دل من تسكيني
آخر اي ماه تو همدرد من مسكيني
كاهش جان تو من دارم و من مي دانم
كه تو از دوري خورشيد چه ها مي بيني
تو هم اي باديه پيماي محبت چون من
سر راحت ننهادي به سر باليني
همه در چشمه مهتاب غم از دل شوئيد
امشب اي مه تو هم ازطالع من غمگيني
من مگر طالع خود در تو توانم ديدن
كه توام آينه بخت غبار آگيني
هرشب از حسرت ماهي من و يك دامن اشك
تو هم اي دامن مهتاب پر از پرويني
باغبان خار ندامت به جگر ميشكند
برو اي گل كه سزاوار همان گلچيني
تو چنين خانه كن و دل شكن اي باد خزان
گر خود انصاف دهي مستحق نفريني
ني محزون مگر از تربت فرهاد دميد
كه كند شكوه زهجران لب شيريني
كي بر اين كلبه طوفان زده سر خواهي داد
اي پرستو كه پيام آور فرورديني
شهريارا اگر آيين محبت باشد
چه حياتي و چه دنيايي بهشت آييني
1 Comments:
At Sunday, December 24, 2006 at 9:48:00 PM GMT+3:30, Anonymous said…
براي هزارمين بار پرسيد: -« من دلت را شكسته ام روزي؟» براي هزارمين بار به دروغ گفتم: -« نـــه. هرگـــز!» تا دلـش نشكند
Post a Comment
<< Home