حرفهايي كه در دلم ماند

((... سرمایه های یک دل ، حرفهایی است که برای نگفتن دارد... ))

Tuesday, November 22, 2005

رنگ تنهايي

تا به حال شده بخواي تنهاييت رو با كسي قسمت كني و از دلتنگي هات براش بگي ، تا اون بشه برات يه گوش شنوا ؟ من مي خوام اندوهم رو با تو قسمت كنم و تو هم تنهايي ات رو با من ؛
كاش مي دونستم شاه كليد خوشبختي كجاست تا با اون قفل تموم دردهات رو باز كنم و فقط يك لحظه شور جووني رو توي نگاه خسته ات ببينم
گاهي براي آروم كردنت كم مي يارم ، هر چند تو هم هيچ وقت آرام نيستي . هميشه آشفته ، هميشه سرد ؛ خوش به حال اونايي كه تو رو نمي شناسن و يا خودشون مي گن چقدر شاد و چقدر موفق ! اما مني كه تو رو مي شناسم مي دونم همه اينها دروغه آخه من از نگاه تو مي تونم بفهمم خنده هاي تو واقعي نيست و آخر حرف هاي تو غم داره
گاهي وقت ها احساس مي كنم تو با اين همه سادگي چقدر سختي براي فهميدن ! كاش رنگ تنهايي مون مثل هم بود تا مي تونستيم بهتر درد هم رو بفهميم اما حيف كه رنگ تنهايي آدم ها با هم فرق مي كنه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

 


FREE Hit Counters!