حرفهايي كه در دلم ماند

((... سرمایه های یک دل ، حرفهایی است که برای نگفتن دارد... ))

Tuesday, May 30, 2006

به سوي تو

به سوي تو به شوق روي تو به طرف كوي تو
سپيده دم آيم مگر تو را جويم بگو كجايي؟
نشان تو گه از زمين گاهي ز آسمان جويم
ببين چه بي پروا ره تو مي پويم بگو كجايي؟
كي رود رخ ماهت از نظرم نظرم؟ به غير نامت كي نام دگر ببرم؟
اگر تو را جويم حديث دل گويم بگو كجايي؟
بدست تو دادم دل پريشانم دگر چه خواهي؟
فتاده ام از پا بگو كه از جانم دگر چه خواهي؟
يكدم از خيال من نمي روي اي غزال من دگر چه پرسي ز حال من؟
تا هستم من اسير كوي تواًم به آرزوي تواًم
اگر تو را جويم حديث دل گويم بگو كجايي؟
بدست تو دادم دل پريشانم دگر چه خواهي؟
فتاده ام از پا بگو كه از جانم دگر چه خواهي؟

Wednesday, May 17, 2006

محكوم

دستانم بوي گل مي داد ، مرا به جرم چيدن گل محكوم كردند ، بي آنكه بدانند شايد گلي كاشته باشم

Monday, May 08, 2006

هوس

اينو يه جا ديدم خيلي خوشم اومد
هوس کرده بازم با تو بخنده...بازم سر به سرت بذاره...دل کوچیک و بزرگ مردونه ات رو یک باره دیگه ببوسه...دلش باز شیطنتهای تو رو میخواد! تو هوس نکردی؟ نگو نه! میدونم تو هم هوس کردی...میدونم که...من هر خط نوشته هاتو میدونم! من تو رو میدونم! فقط کاش این دونستنها سراب نباشه...کاش
 


FREE Hit Counters!