حرفهايي كه در دلم ماند

((... سرمایه های یک دل ، حرفهایی است که برای نگفتن دارد... ))

Saturday, October 29, 2005

نشانه


كودك نجوا كرد : خدايا با من حرف بزن

مرغ دريايی آواز خواند، كودك نشنيد

سپس كودك فرياد زد : خدايا با من حرف بزن

رعد در آسمان پيچيد ، اما كودك گوش نداد

كودك نگاهی به اطرافش انداخت و گفت : خدايا بگذار ببينمت

ستاره ای بدرخشيد ولی كودك توجه نكرد

كودك فرياد زد : خدايا به من معجزه ای نشان بده

ويك زندگی متولد شد ، اما كودك نفهميد

كودك با ناميدی گريست

خدايا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اينجايی

بنابراين خدا پايين آمد و كودك را لمس كرد

.... ولی كودك ، پروانه را كنار زد و رفت

Friday, October 28, 2005

مناجات

اي نواي من در هنگام سختي ام ، اي اميد من در هنگام مصيبتم ، اي مونس من در هنگام ترس و تنهايي ام ، اي همراه من در هنگام بي كسي ام ، اي ولي من در هنگام نعمتم ، اي دادرس من به هنگام گرفتاريم ، اي راهنماي من به هنگام سرگرداني ام ، اي مايه بي نيازي من به هنگام نيازمنديم ، اي پناه من به هنگام درماندگي ام ، اي ياور من به هنگام هراسم
پاك و منزهي تو اي آن كه نيست معبودي جز تو ، به فرياد رس ! به فرياد رس ! ما را از آتش رهايي بخش ، اي پروردگار
فرازي از دعاي جوشن كبير

Thursday, October 27, 2005

ابر مرد تاريخ

صداي مولا را مي شنوم كه مي گويد :" عزادارانم ، آيا پيش از آنكه بر من بگرييد دست مستمندي را كه به مهر به او مي نگرم گرفته ايد كه دينش را از فقر نفروشد ؟ و پيش از آنكه بر من بگرييد بر دين خدا گريسته ايد؟ " . آري مولايم مي گريست در غم قرآني كه او برايش چه نبردها كه نكرد ، به غم قرآني كه در خانه همه ما هست و انگار نيست . به غم كتابي كه از روحش هيچ نفهميديم و جسمش را پرستيديم و افسوس كه از جسمش نيز هيچ نفهميديم . صداي گريه مولايم مرا مي رنجاند .

آيا حق مطلب را در مورد يك شيعه و آن هم شيعه علي ادا كرده ايم ؟ آيا تا به حال فقط از پيروي مولا نامي را يدك كشيده ايم يا پيرو خوبي بوده ايم ؟
آيا علي را فقط جهت رفع گرفتاري يا ابزاري براي رسيدن به اهداف دنيايي خود خواسته ايم ؟ وسيله اي كه براي بخشيدن گناهان و صاف كردن خرابي ها در جاده خدا استفاده كنيم ؟ آيا علي در زندگي ما هم جايي دارد ؟ چرا اينقدر به زندگي كوفي عادت كرده ايم و تنها گذاشتن علي را مسئله اي نمي دانيم ؟ تا كي علي در غربت سر كند ؟ چرا صداي " هل من ناصر " اهل بيت به گوش كسي نمي رسد ؟ شفاعت خوب است اما علي نيامده است تا فقط شفيع باشد ، او هديه اي الهي است تا در زندگي ما تاثير گذار باشد . بياييم در اين شبهاي مبارك كه خداوند قرآن ناطق را از ما گرفته و قرآن مكتوب را به ما ارزاني كرده است از مولايمان مدد بگيريم و در جهت رسيدن به خداوند منان او را الگوي خود قرار دهيم تا بتوانيم اين راه پر پيچ و خم را به سلامت طي كنيم .

Monday, October 24, 2005

دلتنگي

از دلتنگي هام گفتم از اين كه چه قدر تنهام از اين كه يه روز منم مي خنديدم واين كه چه طور همه چيزمو گم كردم
بهت گفتم كه چقدر بهت عادت كردم و چه قدر دلم مي خواد لحظه هام رو با تو قسمت كنم
... ولي هيچ وقت نفهميدم وقتي سرم رو گرفتم بالا ، تو از كي رفته بودي؟

Sunday, October 23, 2005

دروغ

آنگاه که انساني دروغ مي گويد
بخشي از جهان را به قتل مي رساند٬اينها مرگ هاي کمرنگي هستند که انسان ها به اشتباه زندگي ميخوانند

Friday, October 21, 2005

مادر سيلويا

مادر سيلويا مي گه ، سيلويا كار داره
اونقدر سرش شلوغه كه نمي تونه بياد پاي تلفن
مادر سيلويا مي گه ، سيلويا داره
يه زندگي تازه رو شروع مي كنه
مادر سيلويا مي گه : سيلويا الان خوش بخته
چرا نمي ذاري به حال خودش باشه ؟
: تلفن چي مي گه
" چهل سنت ديگه ، براي سه دقيقه بعدي "

خواهش مي كنم خانم ايوري
من بايد باهاش حرف بزنم
فقط يه دقيقه
خواهش مي كنم خانم ايوري
: فقط مي خوام بهش بگم
خداحافظ

مادر سيلويا مي گه ، سيلويا داره چمدونشو مي بنده
آخه امروز از اينجا مي ره
مادر سيلويا مي گه ، سيلويا شوهر مي كنه
به يه آدمي از گالستون وي
مادر سيلويا مي گه : چيزي بهش نگين كه اشكاش سرازير مي شه و از اينجا جنب نمي خوره
: تلفن چي مي گه
"چهل سنت ديگه ، براي سه دقيقه بعدي"

خواهش مي كنم خانم ايوري
من بايد باهاش حرف بزنم
فقط يه دقيقه
خواهش مي كنم خانم ايوري
: فقط مي خوام بهش بگم
خداحافظ

مادر سيلويا مي گه ، سيلويا عجله داره
قراره با قطار ساعت نه حركت كنه
مادر سيلويا مي گه : چتر تو بردار ، سيلويا بيرون بارون مي باره
مادر سيلويا مي گه : از اينكه تلفن كردين ممنونم ، آقا ! لطفا ديگه زنگ نزنين
: تلفن چي مي گه
" چهل سنت ديگه ، براي سه دقيقه بعدي"
خواهش مي كنم خانم ايوري
من بايد باهاش حرف بزنم
فقط يه دقيقه
خواهش مي كنم خانم ايوري
: فقط مي خوام بهش بگم
خداحافظ

بهش بگين خداحافظ
خواهش مي كنم بهش بگين خداحافظ
خداحافظ
شل سيلور استاين

Wednesday, October 19, 2005

از خيلي خوب به خيلي بد


خيلي خوب ... خيلي زود تبديل شد به خيلي بد
خيلي زود
هيچ كس چيزي به من نگفت و به همين دليل هيچ وقت سر در نياوردم
كه خيلي خوب چقدر زود تبديل مي شود به خيلي بد

آفتاب ... تبديل شد به سايه ، به باران
شور و شوق ... تبديل شد به لذت ، درد
ترنم ترانه هاي دل انگيز عاشقانه جايش را داد به سردادن سرودهاي غم انگيز
خيلي زود

با " تا ابد " شروع شد
و ابد تبديل شد به گاهي ، به هيچ وقت
" و " مرا دوست داشته باش " تبديل شد به " جايي هم در قلبت براي من در نظر بگير

خيلي زود

خيلي زود ... زودتر از آن كه فكر مي كرديم تبديل شد به خيلي بد
خيلي زود
اگر هيچ كس به تو نگفته باشد ، حالا ديگر بايد بداني
كه خيلي خوب ، خيلي زود تبديل مي شود به خيلي بد
خيلي زود

Tuesday, October 18, 2005

هدف ؟

پسر كوچكي روزي در هنگام راه رفتن در خيابان ، سكه اي يك سنتي پيدا كرد

او از پيدا كردن اين پول آنهم بدون هيچ زحمتي ، خيلي ذوق زده شد

اين تجربه باعث شد كه او ، بقيه روزها هم با چشم هاي باز سرش را پايين بگيرد

او در مدت زندگي اش ، 296 سكه يك سنتي ، 48 سكه 5 سنتي ، 19 سكه 10 سنتي ، 16 سكه 25 سنتي ،2 سكه نيم دلاري و يك اسكناس مچاله شده يك دلاري پيدا كرد
يعني در مجموع 13 دلار و 26 سنت

و در برابر اين مبلغ او زيبايي دل انگيز 31369 طلوع خورشيد ، درخشش 157 رنگين كمان و منظره درختان افرا را در سرماي پاييز از دست داد

........ او هيچگاه حركت ابرهاي سفيد را بر فراز آسمانها در حالي كه از شكلي به شكل ديگري در مي آمدند نديد

و پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشيد و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئي از خاطرات او نشد

Monday, October 17, 2005

...

I feel gloomyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy

Sunday, October 16, 2005

نگفتني ها

حرف هايي هست براي گفتن
كه اگر گوشي نبود نمي گوييم
! و حرف هايي هست براي نگفتن
حرف هايي كه هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمي آورند

Saturday, October 15, 2005

شورشي

هيچ كس نمي تواند معناي زندگيت را به تو بدهد
اين زندگي توست ، معناي آن نيزازآن توست
آري زندگي توست و تنها تو به آن دسترسي داري
تنها در زندگي كردن است كه راز آن بر تو گشوده خواهد شد

Thursday, October 13, 2005

دنيا

اين جا دنياست . وعده گاه آرزو ها و روياها ، دامگه حادثه ها و مامن دلبستگي ها ، دنيايي كه دو دست دارد ، يكي براي گرفتن حق خود و ديگري براي دريدن حق برادر، دنيايي كه در آن ، چهره صداقت و وفا فقط در افسانه هاي كودكانه رخ مي نمايد و اندكي بعد در تار و پود خاطرات كودكي گم مي شود

اين جا دنياست ، پينوكيو ها زندگي مي كنند و هرگز آدم نمي شوند ! اين جا كزت ها بدون ژان وال ژان از مرگ به مرگ نزديكترند

اين جا دنياست ، دنيايي كه با استدلالش براي ارتباط با هر آدم تاريخ انقضا تعيين مي كند و روي پيمانهاي دوستي مهر باطل شد مي زند ، دنيايي كه با مطرح كردن نظريه پله ها آدميت را زير سوال مي برد و با تجربه هايش ثابت مي كند فرهاد موجودي حساب پدر شيرين را مي دانسته و مجنون از تجاري بودن ملك ليلي مطلع بوده

آري ! اين جا دنياست . دنيايي كه رنگ رخسارش خبر مي دهد كه ديگر عاشقي در خون آدم ها نيست و اگر گاهي آتش كوچكي دورمان شعله مي گيرد اندكي بعد سرد مي شود و خاكسترش حكايت از هوس هاي رنگارنگ مي كند . مي گويند اميد داشتن از نداشتنش سخت تر است . اما به اميد روزي كه همه چيز خوب شود
بقول احمد شاملو : روزي خواهد آمد / روزي كه ما كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد / و مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت / روزي كه هر انسان براي هر انسان برادريست / قفل افسانه ايست و قلب براي زندگي بس است / روزي كه معناي هر سخن " دوست داشتن " است

Sunday, October 09, 2005

راه بهشت

مردي با اسب و سگش در جاده‌اي راه مي‌رفتند. هنگام عبور از كنار درخت عظيمي، صاعقه‌اي فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت. گاهي مدت‌ها طول مي‌كشد تا مرده‌ها به شرايط جديد خودشان پي ببرند
پياده‌روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي‌ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني با سنگفرش طلا باز مي‌شد و در وسط آن چشمه‌اي بود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان كرد: روز به خير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟
دروازه‌بان: روز به خير، اينجا بهشت است
چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنه‌ايم-
دروازه‌بان به چشمه اشاره كرد و گفت: مي‌توانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان مي‌خواهد بوشيد
اسب و سگم هم تشنه‌اند-
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حيوانات به بهشت ممنوع است
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. از نگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌اي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازه‌اي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز مي‌شد. مردي در زير سايه درخت‌ها دراز كشيده بود و صورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود
مسافر گفت: روز به خير
مرد با سرش جواب داد
خيلي تشنه‌ايم ، من، اسبم و سگم-
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگ‌ها چشمه‌اي است. هرقدر كه مي‌خواهيد بنوشيد
مرد، اسب و سگ، به كنار چشمه رفتند و تشنگي‌شان را فرو نشاندند
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، مي‌توانيد برگرديد
مسافر پرسيد: فقط مي‌خواهم بدانم نام اينجا چيست؟
بهشت-
بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است-
آنجا بهشت نيست، دوزخ است-
مسافر حيران ماند: بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي مي‌شود
كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما مي‌كنند. چون تمام آنهايي كه حاضرند بهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا مي‌مانند

بخشي از كتاب «شيطان و دوشیزه پريم»، پائولو كوئيلو

جذابيت های تهران

در هفته گذشته اعلام شد که تهران يکی از ده شهر نامطلوب جهان برای سکونت شناخته شد. اما تهران جذابيت های منحصر بفردی هم دارد که در هيچ جای دنيا نظير ندارد


تهران تنها شهری است که در آن می توانيد وسط خيابانهای آن نماز بخوانيد، وسط پارک شام بخوريد، در رستوران به ديدن مانکن های لباس های مدل جديد برويد، در تاکسی نظرات سياسی تان را بگوييد، در کوه برقصيد، اما برای ملاقات با نامزدتان بايد به يک خانه خلوت برويد


تهران تنها شهری است که در آن دو نفر روی دوچرخه می نشينند، چهار نفر روی موتورسيکلت می نشينند، شش نفر توی ماشين می نشينند، ۲۵ نفر توی مينی بوس می نشينند و ۶۰ نفر سوار اتوبوس می شوند


تهران تنها شهری است در دنيا که پياده ها حتما از وسط خيابان رد می شوند، اتومبيل ها حتما روی خط عابر پياده توقف می کنند و موتورسيکلت ها حتما از پياده رو عبور می کنند

تهران تنها شهر دنياست که در آن هميشه همه چراغ ها قرمز است، اما هر کس دوست داشت از آن عبور می کند

در تهران از همه جای ماشين ها صدا در می آيد، جز از ضبط صوت آن

در تهران هيچ جای زنها معلوم نيست، با اين وجود مردها به همه جاهايی که ديده نمی شود نگاه می کنند

همه در خيابان ها و پارک ها با صدای بلند با هم حرف می زنند، جز سخنرانان که حق حرف زدن ندارند

تهران تنها شهری است در دنيا که همه صحنه های فيلمهای بزن بزن را در خيابان های شهر می توانيد ببينيد، اما تماشای اين فيلمها در سينما ممنوع است

مردم وقتی سوار تاکسی می شوند طرفدار براندازی هستند، وقتی به مهمانی می روند اصلاح طلب می شوند و وقتی راه پيمايی می کنند محافظه کارند و وقتی سوار موتورسيکلت می شوند راست افراطی می شوند

رانندگی در تهران مثل سياست ايران است، هرکسی هر کاری دلش بخواهد می کند، اما همه چيز به کندی پيش می رود

ماشين ها در کوچه های تنگ با سرعت ۷۰ کيلومتر حرکت می کنند، در خيابانها با سرعت ۲۰ کيلومتر حرکت می کنند و در بزرگراهها پارک می کنند تا راه باز شود

در شمال شهر تهران مردم در سال ۲۰۰۸ ميلادی زندگی می کنند و در جنوب شهر در سال ۷۰ هجری قمری

Friday, October 07, 2005

رمضان

فرا رسيدن ماه زيبايي‌ها و بهار قرآن بر عاشقان حضرت دوست و ميهمانان خوان كرمش مبارك باد

Wednesday, October 05, 2005

كسي در ميعاد

اکنون روزهاست که جلوی پنجره می نشینم و به سادگی اندیشه ام می خندم پائیز را به زمستان وصل می کنم و هر روز دیوار بین من و تو بلندتر و ضخیم تر می شود ولی دیگر دیواری از آبگینه نیست بلکه از آهن است و پشت این دیوار آهنی دلم به تمام آن دلخوش کنکهای پوچ گریه می کند.آنروز که دیوار شیشه ای را شکستم و پای به حریم تو نهادم باورم بود کسی هستم و به میعادی می روم و امروز میبینم خسی بودم و به میقات می آمدم

Sunday, October 02, 2005

اگر خدا هست پس .....؟

مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت
در بين كار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت
آرايشگر گفت:من باور نميكنم خدا وجود داشته با شد
مشتري پرسيد چرا؟ آرايشگر گفت : كافيست به خيابان بروی و ببيني
مگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضي
و درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتري چيزي نگفت و از مغازه بيرون رفت
به محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمد
مردي را در خيابان ديد با موهاي ژوليده و كثيف
با سرعت به آرايشگاه برگشت و به ارايشگر گفت
مي داني به نظر من آرايشگر ها وجود ندارند
مرد با تعجب گفت :چرا اين حرف را ميزني؟
من اينجاهستم و همين الان موهاي تو را مرتب كردم
مشتري با اعتراض گفت
پس چرا كساني مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند
"آرايشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نميكنند
مشتري گفت دقيقا همين است
خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نميكنند!
براي همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد

 


FREE Hit Counters!