حرفهايي كه در دلم ماند

((... سرمایه های یک دل ، حرفهایی است که برای نگفتن دارد... ))

Monday, March 12, 2007

زهر انتظار

كاش ميدونست چقدر ديدارش برام لازم بود. چقدر ديدنش آرومم كرد خيلي آرامش بخش بود
! هيچ چيز براي يه گوش زيباتر از اين نيست كه يكبار زبون شه

Monday, March 05, 2007

metamorphosis


واقعا چرا اون سوسك مرد؟
اون كه با شرايط جديدش داشت كنار مي‌اومد؟! تازه چيزاي مورد علاقش و پيدا كرده بود .مگه نه اينكه مي‌خواست بره دامن خواهرش و بكشه و بهش بفهمونه كه دوست داره تا هميشه براش ويولن بزنه؟مگه نه اينكه مي‌خواست بره گردن خواهرش و ببوسه!مگه نمي خواست اون لحظه ابدي شه؟ اون چيزهاي لـذت بخشش و يافته بـــــــــــــــــــــــود
نه اون نبايد مي مرد چون دوست داشت زنده بمونه! چون روزنه اميد پيدا كرده بود

But the memory remains

اکنون که نتوانستم بدست آرمش
به دل مي سپارمش
به ياد مي سپارمش
به باد مي سپارمش
!شب....ماه....آسمان....ستاره.... و همه ي فرشته ها نگه دارش باد
............نه به دل ! نه به ياد ! نه به باد! فقط
!به خدا مي سپارمش
 


FREE Hit Counters!