حرفهايي كه در دلم ماند

((... سرمایه های یک دل ، حرفهایی است که برای نگفتن دارد... ))

Sunday, August 27, 2006

رام

باز امشب وحشی شده ام ٬ هيچ نگاهی نيست تا رامم کند ٬ هی بر جريمه هايم اضافه می کنم. نترس !! از هجوم حضورم ، چیزی جز تنهائی با من نیست
پ.ن. تو چرا نا آرومی؟
پ.ن.پریم
دلت از اون دلای قدیمی از اون دلاست ؟ که می خواد عاشق کش و پا روی دنیا بذاره ؟
می روی سوی جهانی که در آن همه موسیقی جان است وگل افشانی نور ؟
گلنسا جونت تو شالیزاره ، برنج می کاره ، می ترسی بچاد ؟ طاقت نداره ؟
من شب و از تو گرفتم ؟ من تو رو دادم به خورشید ؟ من برم سفر سلامت ؟ غمت رو نخورم که دوریم واست شده عادت ؟

Thursday, August 24, 2006

حصار

درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است

...

امروز مداد لای انگشتانم بود و کاغذ سفيد زيرش می‌رقصيد
! حالی دارد اينکه آدم چشمانش را ببندد و معاشقه مداد عاشق را با کاغذ نبيند

Wednesday, August 09, 2006

آتش



خبرنگاري مي‌گويد: به ملاقات ژان كوكتو رفتم. خانه او در حقيقت كوهي از خرت و پرت، قاب عكس، نقاشي‌هاي هنرمندان مشهور و كتاب بود. كوكتو همه چيز را نگه مي‌داشت و علاقه زيادي به هر يك از آن اشياء داشت. وسط مصاحبه توانستم از او بپرسم: «اگر اين خانه همين الان آتش بگيرد و فقط بتوانيد يك چيز با خودتان ببريد كدام يك از اين چيزها را انتخاب مي‌كنيد؟ » كوكتو جواب داد: آتش را انتخاب مي‌كنم
 


FREE Hit Counters!